کاش آدمها یادشان بماند کسانی را که برایشان از همه چیز گذشتند حتی در نبودنشان نفس نکشیدند، هر روز بیداری بدون آنهااز مرگ بدتر بوده، اما همین ها فقط زجر کشیدند دست روی درد دلشون گذاشتن و آرام و بیصدا گریه کردند.حتی از داد زدن ترسیدند که نکند دادشان اذیتی باشد،اینها یکبار خودشونو میبازن و اگر باختن دیگر راه برگشتی ندارن،چون تمام وجود را میگذارند پای این باخت، فقط نگاه میکنن هر روزکه میگذرد بیشتر تنها میشوند  از همه فرار میکنند دیگر هیچ اتفاقی خوشحالشون نمی کنه.نفس میکشن که بمیرند و میمیرند که خم به ابروی همونایی که براشون هیچ شدند نیفتد کاش می شد فرار کرد و با این فرار فراموش کرد .میگن یه روز یکی میاد که همه اونایی که رفتن رو از یادت میبره .کاش حداقل برای من یک نفر زودتر بیاد واقعا کم آوردم  هیچ چیز آرامم نمیکند انگار گم شدم .کاش یکی پیدایم کند 


این حس نابود شدنی نیست شاید هم دارم اشتباه فکر میکنم هر روز که میگذرد دردناکتر میشود نمیفهمم این ترس است که مرا در بر گرفته،یا واقعا حس دوست داشتن است.کاش یکی بود میتونستم باهاش حرف بزنم ،خسته شدم ؛از این تنهایی ،خسته از نگفتنها ،از درک نشدنها ،خسته از همه چیز.


رها شدن از تمام قیدهای دنیوی برای یک فردی که وابسته بود خیلی سخته اما برای آدمی که خیلی چیزا مفهموم خودشو از دست داده معنایی ندارد

خیلی چیزها حتی حس و فکرش برای انسان دردناکه چه برسد به اینکه با چشم ببیند و سکوت کند سکوتی که هر فریادی را درهم میکوبد و قویترین و بلندترین صدای فریادهاست.من فریاد میزنم ،گریه میکنم با سکوتم حرف میزنم اما افسوس همه آدمها چشم دلشون بسته و کر ولال شده است من بین این همه آشنا احساس غریبی دارم انگار از جنس من کسی نیست تنها در یک سیاره حرف که میزنم  فهمیده نمی شود اما این عذاب آور نیست بدترینش این است که اصرار دارند حرف بزنی و نفهمند


هر روز که میگذرد این درد بیشتر عذابم میدهد انگار که دیگر خسته شدم ،دلزده از همه چیز، از بودن ،از نفس کشیدن ،انگار مثل یک گوی شدم ته یه گودال عمیق هی غلت میخورم، چرخ میزنم، ولی دست و پایی برا بیرون آمدن از این گودال را ندارم.خدایا خودت گفتی صبر کن که پیروزی در صبر است، اما من دلم دیگر طاقتی ندارد، از بی مهری هایی که تو جلو پام گذاشتی داردسرد میشود ،میترسم؛ از روزی که خودم را ببازم یادم بره خدایی هست که من را میبیند ولی میدانم تو بهترینها را برا من رقم خواهی زد میدانم اگر هیچ کسی نیست تو هستی میدانم اگر کم آوردم باید نبازم و فقط به تو توکل کنم .اما من خسته شدم از همه ی این حرفها و حدیثها،از امیدی که خودم به خودم میدهم از آدمها خسته شدم،یک کاری بکن من رااز این عذاب نجاتم بده ،درستش کن مگر من جز زندگی خودم چی خواستم.????????????????????خدایا میبینی خیلی تنهام،داری میزنی خدایا من گناهکار ولی تو بخشنده باش مگه نگفتی هیچ کاری بدون اجازه من اتقاق نمی افته پس بخواه و درستش کن.


بزرگترین نامردی که میتونستی در حقم بکنی همین بود تو نه تنها خودتو از من گرفتی بلکه خود منم ازم گرفتی ،دیگه نمیتونم خودم باشم، دربدر سرگردان، اصلا قابل توصیف نیست نمیشه اندازه ایی برای داغونیم بیان کرد،نگاه میکنم به خودم که شاید اون آدم قبلی رو حتی برای یک ثانیه هم شده پیدا کنم،اما نمیشه.هر چند زندگی من پر از اشتباهاتیه هر کسی میتونه داشته باشه اما موندم اشتباه من در مورد تو چی بوده که تو را اینچنین وحشی کرد


در هر دوره ایی از زندگی یک دغدغه هست که دوست داری بدون اینکه چیزی از دست بدی اون دغدغه ات رفع بشه، اما متاسفانه در هر مورد، یه چیزی از دست میدی شاید اونموقع حسش نمیکنی فقط خوشحالتو میبینی اما غافل از خود حقیقت .یه چیز دیگه هم هست شاید ترمیم زخمها در هرکدومشون فرق میکنه .اما یه دوره ایی هست که دیگه بزرگ شدی و زخمهایی که میخوری تا ابد رو دلت میمونه دیگه هیچ چیز ارزش سابق خودشو پیش تو نداره خودتم دیگه اون آدم سابق نیستی


دیروز با اون همه درد تمام شد آدما بعضی وقتها دوست دارند تمام شود ولی یه چیزی هست که نمیزاره و این آزار دهنده است ولی من دیگه خسته شدم دیگه تحمل و صبر به اتمام رسیده،به چی رسیدم نمیدونم شاید این همان نقطه ی پوچی باشد ،دلم از این همه درد دارد میسوزد دلم برای خودم تنگ شده برای احساس شاد بودن،برای هیجان زده شدن، برای خواستن ،از خدا طلبیدن،و خیلی چیزای دیگه خدا منو ببخش ولی تو اگر خدایی و جایگاه خدایی داری نباید بشینی و فقط تماشا کنی تو باید جواب همه رو بدی مگه
هرگز فکر نکن روزی میرسد که خیالت از همه چیز راحت میشود،آرامش پیدا میکنی،هیچ چیز به اندازه بی ارادگی که الان دارم آزارم نمیدهد تصمیم گرفتم فقط سکوت کنم چون جز این هر کاری فقط شرایط را بدتر میکند و من در اون شرایط بد تنها خودم نیستم،خیلی وقتها تنهایی خوبه بدون مسولیت و تعهد به شخصی،سرتو بندازی پایین و فقط گذر کنی،هیچ چیزاین دنیا بدرد من نمیخوره،حداقل برای دخترم باشم،خدایا تو ببین جزتو هیچ کسی نمیداند برای چه چیزی هستم و هیچ شخصی نمیداند من زنده نیستم و نفس
بعضی وقتها کم آوردن و خسته شدن خود میتونه یک تلنگاربزرگی برات باشه،شاید یک در گوشی محکم که تو رو بیدارت بکنه،اما در هر شرایطی خدا هست وخدا هست.خوبه هیچ وقت از خدا ناامیدنمیشم میدونم بهترینهارو برای من و دخترم میخواهد،وقتی به آدمها نگاه میکنم ودلم میگیره تنها یاد خودت هست که منو آرام میکند میدونم داری نگاهم میکنی شاید نگاه تو مرا به طرف خودت میکشاند پس تنهایم مگذار بهترین لحظه های زندگی دخترم هر لحظه اش شده درد ،خودت میدونی برای من توی این دنیا سختتر از این
گاهی خودم از خودم تعجب میکنم که چیکار دارم میکنم و به کجا میخواهم برسم، آیا خسته شدم یا دارم تلاش میکنم که خسته نشوم زندگی میکنم یا تظاهر ،هستم یا که نیستم،میخندم یا گریه میکنم گاهی در خود خندیدنم میخواهم فریادبزنم وسیلابی که پشت همون سدخنده ها جمع شده رارهاکنم،افسوس که من دیگرنمی توام من باشم راستش خودم هم بین بودن ونبودن گم شدم انگارنبودن خیلی راحت ترازبودن دردناک است نه می توانم بگویم خسته شدم و نه اینکه هنوزمیتوانم،انگارهر چیزی یادم رفته باشد و دوباره
سلام خدا ،خوبی سال نو مبارک منو یادت هست همونی ام که سال ۹۸ و ۹۷ هر چی دلتنگی و ناراحتی و تنهایی بود به طرفم روانه کردی.دستمو گرفتی و بلندم کردی و دوباره محکمتر به زمینم زدی،میخواستی بگی هواست بهم هست میدونم دلگیر نیستم اما خوشحال هم نیستم دلم رو از هر چی این دنیا و مال این دنیاست خالی کردی،خیلی تنها شدم ساختنی در کار نبود چون ایمان دارم هیچ بندی بدون خواسته ی تو بند نمی شود فقط سوختم که خودت بسازی شعله ایی در کار نبود حرارتی نبود سرد سرد سوختم نگاه کردم و
یکسری از ماها تلاش می‌کنیم که دنیا رو عوض کنیم اما غافلیم از این که کی باهامون هم عقیده است و میخواهیم چه چیزی رو عوض کنیم نمیدونیم اونی که باید عوض بشه خودمون هستیم آدمها خیلی پست شدند اونجایی که فکر میکنی بهترین آدم رو کنارت داری یه اتفاق اون رو بهت میشناسونه کپ میکنی و میبینی بهترین فقط خودتی .
هی به خودم قول میدم میگم آدم میشم و از آدما دور میشم میگم نفهم بفهم که تو نمیتونی مثل اینا باشی خوب یا بدشو کار ندارم ولی تو تافته ی جدا بافته ایی .اینا از مابهترونن تو چرا نمیخوای بدونی که مسیرتو باید به تنهایی بری و دیگه یاد بگیری تو هر افت وخیزی دستاتو بزاری تو جیبت و سرتو بالا بگیری
حس‌های زیادی بود که باید زندگی میکردم ،با تو زیر باران در پاییز قدم میزدم شاید چشمانمان را به هم گره میزدیم و با نگاه تو من نفس میکشیدم اما میبینی من تنها با خودم کنار خودم قدم میزنم نگاه میکنم زیر آسمون این شهر در خیابان‌ها عمیق نفس میکشم که شاید نفسهای تو را نفس بکشم تو همیشه با منی و این هم دردناکه و هم شیرین دردناک چون لمست نمیکنم ،بغلت نمیکنم شیرین چون من فصل آخر داستان زندگیمو با تو نوشتم میدونم نمیدونی وقتی آدم اون قسمت خالی ذهنشو پر میکنه دیگه

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کرونا ویروس مهرآهنگ زرتشت-فروش پیانو دیجیتال,فروش گیتار,خرید ویولن,گیتار,راهنمای خرید پیانو آموزش تعمیرات دستگاه های جوش اینورتری closed متخصص طب فیزیکی و توانبخشی | دکتر شریف نجفی سایت رسمی کینگ بند پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان اخبار روز جهان و ایرات